روزگار یاسی خانووووووووووم
چه تکلیف سنگینی است:"بلاتکلیفی"! خدایا!مرا چه طعمی آفریدی که همه از من زود سیر می شوند؟! پای باید ها و نباید ها را به دوستی هایتان باز نکنید...! ما به هم نمی رسیم! مرا با خیالت تنها نگذار! خیالت...اصلا به تو نرفته! مهربان نیست... آزارم میدهد... دلم"خودت"را میخواهد... میفهمی خودت را؟؟؟ دلم...کمی "خدا"میخواهد... دلم... تمام شدن میخواهد از آن تمام شدن هایی که بشود نقطه سر خط... آنگاه دیکته تمام شود و من...دیگر آغاز نشوم.. دلم...کمی خدا میخواهد...کمی سکوت...دلم،دل بریدن میخواهد... کمی اشک...کمی بهت...کمی آغوش آسمانی...کمی دور شدن این آدم ها... کمی...مرگ! راستی خدا... اگه من نبودم...این همه غم هایت را چه میکردی؟؟؟ از یه جایی به بعد به خودت میگی... اصلن چه دلیلی داره به کسی بگم حالم بده ؟ جز گفتنِ یه الهی بمیرم ، من چقد خوشحالم که خودتم باورت میشه واقعن حالت خوبه اما شبا وقتی سرتو میذاری رو بالش میگی نه !! اونقدرا هم خوب نیستم . میریزی تو خودت ؛ میگی به من چه !! داد میزنی ، میگی چه بلایی داره سرم میاد ؟ تو که اینقد ضعیف نبودی !! اونقد قوی بودم که دیگه ته کشیده ... حتا خودمم دیگه ته کشیده ... پسری که تو را دوست داشته باشد تنت را عریان نمیکند بانو ! تنهایی... آروم آروم به نبودنت عادت میکنم... چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم.... دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ... سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی... نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم. دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم ....... تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ... یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ... یاد گرفتم نفس بکشم... بی تو...و بیاد تو یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم.... خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره... یادت باشه هنوز تو قلبمی... حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه... مواظب خودت باش خداحافظ...
وقتی نمیدانم دارمت یا ندارمت...؟!
تمام می شوند!
اما...
بهترین غریبه ات می مانم...
که تو را همیشه دوست خواهد داشت...
اونا چیکار میتونن واسم کنن...
جز گفتنِ یه ناراحت نباش میگذره ...
در روز اونقد می خندیو میگی وای ...
کم کم گریه کردن یادت میره ،
غمه دوریشو ، اینکه رفت با کـَسه دیگرو ...
چند وقت بعد میبینی دیگه نمیتونی ...
سره یه موضوعِ کوچیک گریه میکنی ،
به خودت فُحش میدی ، میکوبی به درو دیوار ،
همه بهت میگن چته ؟
توو دلت میگی ...!
تمومِ افکارم ، باورام ، احساسم ،
بلکه لباس عروس بر تنت میکند ...
بفهم عشق اگر واقعا عشق بود
لذت بوسه بر پیشانی خیلی بیشتر از لب دادن بود ...
اگر عشق واقعا باشد همان دستانت را که میگیرد حتی برای لحظه ای دیوانه اش میکند
و از برق چشمانت مست میشود
احتیاج به هم آغوشی و همخوابی نیست ...
اگر عشقت مردانگی داشته باشد
از دوری یکدیگر هم لذت میبرید
چون مطمئن هستی جایت در میان قلبش ثابت و دست نخورده است !!
ازم نیست هر روز هفت قلم آرامش کنی که مبادا خوشکلتر از تو دلش را ببرد .
خیالت تخت است که تو با همان قیافه و خود واقعیت حاکم ذهن او هستی ...
این مطمئن بودن رابطه یعنی
بالیدن به خودت;
که یک مردی در زندگی داری تا همیشه تکیه گاهت است
و یقین داری که تنها انتخابش تو هستی و بــــــــــــــــــــــــــــــس