سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار یاسی خانووووووووووم

یه سوال کهنه...جامونده این جا...گوشه شب من

چرا ساده داری میری؟چرا دل میکنی از من...؟

نرو،برگرد...نذار این جا حرمت خونه از هم بپاشه...

تنها این غرورمو دارم،همینم میخوام نباشه...

تو با رفتن میسوزونی همه ی خاطره هامو!

آیینه ها دروغ نمیگن،توی دنیات من نبودم...

اگه من موندم کنارت،شوق زندگیم تو بودی...

پا به پات اومدم اما...پا به پای من نموندی!

چشاتو نذار ببینم که واسم اشکی نداری!

بذار این دلخوشی باشه که تو هم واسم میباری!

بر نگرد!چیزی نمیخوام...بذار این دروغا باشه...

به خودم بگم:دوستم داشت، اما...مجبور بود جداشه!

گوشه،گوشه های این شهر...رنگ خاطره گرفته!

اما قول بده که قلبت دیگه یاد من نیفته...

برو با خیال راحت...

کسی این گوشه نشسته!

کسی که غرور قلبش توی دست تو شکسته...

 

 

منو میذاری کنار که بری کنار کی؟

من تا کی کنار بیام دوباره سر همه چی؟

بگم:هر چی تو بگی...

دلمو میشکنی...این بار چندمه؟!

هر چی کوتاه میام تو چشمت کمه...!

اخه گوشای تو...به حرف مردمه!

هر چی دورتر میشی،وابسته تر میشم

هر چی دورتر میشی،دلبسته تر میشم!

هر روز که میگذره،شکسته تر میشم...

 

حوصله کن...قبل رفتنت،یه کم طاقت بیار...

به خاطر خاطراتی هر چند کم و زیاد که بین من و تو بود...

شاید خوشت نیاد...حوصله کن...فقط همین یه بار!

بعد شنیدنش بذار برو...اصلا اسم منم نیار!

روزگار با من سازگار نبود...همه خوب و خوش بودن زیر آسمون کبود...

منم تنها دل خوشیم با خنده تو بود!که از شانس بد اونم واسم نموند...

تو که میدونی دلم فقط وابسته ی تو بود...

آخه بی معرفت این رسمش نبود!

که تو بری منو تنهام بذاری...بگی به من و احساسم هیچ حسی نداری!

مگه تو نبودی که میگفتی تا تهش میمونی؟!حالا چی شده؟چرا نا مهربونی...؟

چی شد دلت هوایی شد و یهویی پر زد و رفت رو بوم یه غریبه سر زد؟!

خیالتم نبود که من این جوری میمیرم؟!وقتی عشق منی تو رو با غریبه ببینم...

آره شاید تقصیر منه که بهت بال و پر دادم...

اونقدر خوب بودم که از چشمت افتادم!

الانم که بین منو تو فاصله زیاده،فراموش کردی،نمیاد خوبیام به یادت...

پس برو با همون غریبه خوش باش...خوش بودنت رو دل من همیشه دوست داشت...

بعضی وقتا میشه که دلم انقدر میگیره،آخه غیر بدی اصلا چیزی ندیده...!

تو دنیایی که عشق تو میده فریبت...دیگه بسه دنیا،دلم ازت بریده

چقدر خوب بود وقتی منو تو بودیم و یه خلوت...خوش بودیم با هم

حتی در اون حد که صدای خندمون گوش آسمونو کر کرد...

ولی چی شد؟کی بود به این رابطه گند زد؟!

نه نمیتونم باور کنم که تو بخوای بشی یه نامرد...

که بگذاری و رد بشی از من و روزگارم که خوشیش واسه تو باشه،تلخیش به کام من...

میدونم اصلا تقصیر منه...اینو همه میگفتن که یه روزی میرسه که من از چشمت میفتم...

آخه از تو،تو وجودم یه بتی ساختم...تو هم تا اینو فهمیدی...من این بازی رو باختم!

روشد دستم برات که همیشه تو بودی...تو هم که ته مرامو،از ما چه ساده بریدی...

الانم حال و روز من با تو خیلی فرق داره!تو یه برنده بازی و منم...یه خوش خیال ساده که عمر و زندگیشو به باد داده!

منتی سرت نیست،اتفاقیه که حالا دیگه افتاده...ببخش که خوبیاتم از دلم افتاده!

ولی به خدا تنهایی درده!اگه چشیدی میدونی،یا اگه منو میبینی تا ته قصه رو میخونی...

باورش سخته...گفتنش تلخه...که به خودت میرسی و میگی:

تف به این بختت...!!!

 

 

امروز دلم تنگ دیروزی است که میگفتی:فردایت را میسازم...

 

 

نمیمونی سر قولت

نمیمونم سر حرفم

داریم دورتر میشیم از هم

اگه کم کم به فکر چاره تازه نباشیم

باید از هم جدا شیم

منو تو لحظه های خوبی رو تجربه کردیم

بیا با هم ببخشیم و

به سمت عشق بر گردیم

منو تو هر دو مون تقصیر داریم

باید با هم ببخشیم هر چی بوده

باید دلخوری رو کنار بذاریم

بدون هم پر از دردیم

اگه سردیم بیا گرمی بدیم بازم به دستامون

بیا عشق رو بدیم به قلب تنهامون

نباید از غرور لبریز باشیم

بیا برای هم عزیز باشیم!

 

هیچ کس بعد هیچ کس نمرده!

اما...خیلی ها بعد خیلی ها دیگه زندگی نکردن...

 

 

نیازمندم!

به تو...

به داشتنت...

به توجهت...

به مهربانی ات...

نیازمندم!

به تو

و...

بی نیاز شدن در کنارت...

نیازمندم که خط بزنی تمام نیازمندی هایم را...!!!

 

وقتی از دست هم ناراحتیم

بیا...با هم بحث نکنیم...

بحث که نه!

یه سری مزخرفات تحویل هم ندیم

صبر کنیم تا فردا...

شاید دلمون واسه هم

واسه خطره هامون تنگ بشه...باشه؟!

 

 

زیبای من...

میدانم دوری!

خیلی دور...

دستم بهت نمیرسه

اگه ممکنه...

گاهی در مسیر باد باش...!

اینجا همیشه مشامی است

که در انتظارت عمیق تر میکشد

تک تک نفس هایش را...

 

 

بهشت همین جاست!

طعم سیب میدهد لب هایش

ومن...گناه کار ترین حوای زمینم

بهشت همین جاست!

در آغوش تو....

با لب های ممنوعه ات...!

 

خوب من...

همین جا درون شعر هایم بمان...

تا وسوسه ی دوستت دارم های دروغین آدم ها...

مرا با خود نبر...به سرزمین های دور احساس!

من...اینجا هر روز با تو عاشقی میکنم...

بی انتها...

شعر های من بهانه ای است برای"ما"شدن دست هایمان

تا تکرار غریبانه ی جدایی را شکست دهیم...

 

 

لحظه هایی که تو توشون نیستی...

حیفم میاد توشون زندگی کنم!

 

 

میان این همه فرض های به درد نخور دنیا

فرض کن...تو هنوز دوستم داری!

و یکی از همین پنج شنبه شب ها دلت برایم تنگ میشود!

فرض کن هیچ وقت نرفته ای...وتمام این روزها که نبودی،شوخی کرده ای...

فرض کن...دنیا هنوز به آدم های خیال پرداز،وفادار است...

و تو...

میان چند میلیارد احتمال موجود

یکی از همین پنج شنبه شب ها

دلت...برایم تنگ می شود!

 

 

چطور میتوان تحمل کرد؟

نبودنت را...

نداشتنت را...

نخواستنت را...

ندیدنت را...

سهم من از تو...

دلتنگی بی پایانی است

که روزها دیوانه ام میکند و شب ها شاعر!

می نویسم سرشار از عشق...

برای تویی که همیشه مخاطب خاص نوشته های منی!

برای تویی که بخوانی و بدانی:

دوست داشتنت در من بی انتهاست!

 

 

من اگر عروس تو باشم...

دیگر هیچ لباسی برازنده ی اندامم نیست...

آغوش تو...

تمام قد مرا در بر خواهد گرفت...!

نه حریره...نه یراقی...نه دکمه...

و نه هیچ و هیچ...

آنچه هستم...

تمام مردانگی توست که تن پوش زنانگی من است...!

 

 


دوشنبه 92/11/28یاسی اینو نوشته تو ساعته 10:3 عصر توسط yasaman چی میگی درمورد چیزی ک یاسی نوشته عایا؟( ) | |


***

98love

***