روزگار یاسی خانووووووووووم
از یه جایی به بعد به خودت میگی... اصلن چه دلیلی داره به کسی بگم حالم بده ؟ جز گفتنِ یه الهی بمیرم ، من چقد خوشحالم که خودتم باورت میشه واقعن حالت خوبه اما شبا وقتی سرتو میذاری رو بالش میگی نه !! اونقدرا هم خوب نیستم . میریزی تو خودت ؛ میگی به من چه !! داد میزنی ، میگی چه بلایی داره سرم میاد ؟ تو که اینقد ضعیف نبودی !! اونقد قوی بودم که دیگه ته کشیده ... حتا خودمم دیگه ته کشیده ...
اونا چیکار میتونن واسم کنن...
جز گفتنِ یه ناراحت نباش میگذره ...
در روز اونقد می خندیو میگی وای ...
کم کم گریه کردن یادت میره ،
غمه دوریشو ، اینکه رفت با کـَسه دیگرو ...
چند وقت بعد میبینی دیگه نمیتونی ...
سره یه موضوعِ کوچیک گریه میکنی ،
به خودت فُحش میدی ، میکوبی به درو دیوار ،
همه بهت میگن چته ؟
توو دلت میگی ...!
تمومِ افکارم ، باورام ، احساسم ،