روزگار یاسی خانووووووووووم
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابه حال کسی رو معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم! لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری... من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از بگذری !اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازاون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش دوستدار تو (ب.ش) لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟ ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان
کردند ناگهان لنا یکی از بچه های
لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده
به گریه کردن معلم اونو دید و
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
خودم عهد بستم که تا وقتی که
دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
می شد اما دوسش داشتم بیشتر از
اون حتی قبل ازینکه من عاشقش
یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم
می کردیم من چند بار دستشو
هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی !
هر چیزو هز کسی به خاطرش
گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم
مدت بین ما یه چنین احساسی
نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو
کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم
لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم
یعنی حاضر باشی هر سختی رو
داده بودیم که کسی رو توی
فقط یه نامه برام فرستاد که توش
عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت
رسن پس من زودتر می رمو
گمان می کنم جوابم واضح بود
مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر
روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد