روزگار یاسی خانووووووووووم
سلام! سلام....نمیدونم چی صدات کنم؟ اخه...میدونی تو خیلی از کلمه های تو ذهن من قشنگ تری! کاش بودی و خودت میگفتی که چی صدات کنم؟ ولی... نیستی... راستی... چرا نیستی؟ چرا نمیخوای که باشی؟! ولی...اشکال نداره! همین که میتونم برای همیشه تو خونه ی قلبم نگهت دارم خوبه... همین که حس کنم دوست دارم خوبه... یادت باشه هیچ وقت این حسای قشنگو ازم نگیری... اون وقت خیلی بد میشه! اخه میدونی... من با تو زنده ام! یادت باشه با عشقت دارم نفس میکشم! میدونی؟شبای من با آرزوی دیدنت صبح میشه وقتی می بینمت،تا چند وقت دنبال دلم میگردم... میدونی چرا؟! آخه داره تو آسمون پر میکشه... کاش دلت قدر دلم را میدونست... میدونستی دیدنت تو لحظه ها دلتنگی واسم یه مرهمه؟! میدونی روزی چند بار صورتم از سیل اشکام تر میشه؟ هر وقت دلم میگیره... میرم پیش آسمون باهاش حرف میزنم... ولی...اونم از حرفام دلش میگیره و گریه میکنه...! اون وقت منو آسمون دوتایی تا صبح برات گریه میکنیم! هنوزم که هنوزه طنین قشنگ صدات تو گوشمه... قشنگی حرفت تو یادمه... داغی لباتو رو لبام حس میکنم... گرمی آغوشت وجودمو داغ میکنه... هنوزم که هنوزه تب دستای گرمت رو ت دستام حس میکنم... یادمه اون وقتا دلم رو چه ساده بردی... ولی حالابهم پسش نمیدی! نمیدونم چی شده که دلم رو پس میدی؟ نمیای دلت رو ازم پس بگیری... حالا که نمیای باشه... اگه دوستم نداری نداشته باش... ولی بذار برای همیشه دوست داشته باشم... نذار این حس هیچ وقت ازم دور بشه...! ولی اینو بدون همیشه واسه دلت دعا میکنم و همیشه عاشقت میمونم... ای مخاطب خاصم...!