سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار یاسی خانووووووووووم

باور کن،آسان نیست که اسم احساسم را بگذاری تجربه...


من همیشه با نوشتم از تو بیشتر عشق بازی کرده ام تا با خود تو...


عشق وقعی وقتیه که دختر به سادگی چشماشو می بنده  اجازه ی بوسیدن میده ولی...
پسر،پیشونی دختر رو میبوسه...



آنقدر بغض هایم رافرودادم وبه اجبار خندیدم!...
که خدا هم باورش شد:چیزی نیست...

سوت پایان را بزن!صداقت مان حریف هرزگی این زمانه نمی شود...
قبول می کنم باخت را...!



غمگینم....
همانند مترسکی مه به کلاغ گفت:عمر چه می خواهی نوکم بزن
ولی.....
تنهام نذار.......!


درد می کند هنوز جای دوست داشتنت...!
دل مان آرام بگیر...
او بی تو آرام است...


من یکی بودِهمیشه ام وتو...یکی نبودبی کسی هایم...


وقتی رفتی...
هرازگاهی زنگی بزن!
سراغ نمی بگیر!
احوالی بپرس!
خیلی نگذشته اززمانی عزیزدلت بودم...


دوشنبه 92/10/30یاسی اینو نوشته تو ساعته 10:5 عصر توسط yasaman چی میگی درمورد چیزی ک یاسی نوشته عایا؟( ) | |


***

98love

***