روزگار یاسی خانووووووووووم
رسیدم به حس برگی که میداند،باد از هر طرف بیاید
سرانجامش...افتادن است!
دوباره دل هوای با تو بودن کرده...
نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده...
دل من خسته از آین دست به دعاها بردن...
همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن...
حالا من یه آرزو دارم تو سینه...
که دوباره چشم من تورو ببینه!
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم...
آخه تو رنگ چشمات هیبت دنیا رو دیدم...
توی هفت تا آسمون،تو تک ستاره ی منی..
به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم!!!
باورم نمیشه دستات توی دست من نباشن...
رو در و دیوار خونه گرد تنهایی بپاشن...
تو همونیکه میگفتی تو دنیا...
هیشکی مثل من پیدا نمیشه...
تو همونیکه میگفتی:قلبم...مال تو باشه واسه همیشه...
باورم نمیشه چشمات بره مال دیگرون شه...
با غریبه آشنا شه،با غریبه مهربون شه...