روزگار یاسی خانووووووووووم
هر چقدر بد شدی بازم ،حرف رفتن نزدم... تو همش راهتو رفتی ،من همش راه اومدم... تا به سختی ها رسیدیم،خودتی باختی چرا؟ اگه دوریم دغدغه ات بود، دورم انداختی چرا؟ هر کاری کردم به چشمت اصلا نیومد... ببخش عزیزم که همین ازم بر اومد... چی شد اون حس زلالت؟ اون دل ساده و صاف؟ لااقل دستشو ول کن جلو من بی انصاف... من دلم قد یه دریاست،طاقتم خیلی کم... نگیر دستاشو اقلا پیشم انقدر محکم... تا یکی اومد سراغت دل من رو پس زدی... تو کنار کشیدی اما...کاش کنار میومدی! به هر دری زدم که تو آروم بگیری... حالا که خوبه همه چی،تو داری میری... اگرچه رفتی عزیزم،با عشق تازه... ولیکن این در رو به تو همیشه بازه... یه روزی خسته میشی از،پرسه و ولگردی... یا پشیمون میشی از این که منو ول کردی... تازه خواستم پر بگیرم،که شکستی بالمو... تو که جای زانوهام نیستی بفهمی حالمو...!